سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

نشستن بدون کمک

سپهرکم روز چهارشنبه که دقیقا هفتمین ماهگردت بود در حین چهاردست وپا رفتن یهو نشستی و با اسباب بازیت بازی کردی................اولین نشستن بدون کمکت بود
26 اسفند 1391

ماشالله به این همه انرژی

پسر گلم شدی بمب انرژی..آروم و قرار نداری..........چهارشنبه گذشته یعنی ١٦ اسفند ماه سومین دندونتم جیک زد.......دندون لترال سمت چپ پایین........الان راحت هرچی میخوایو گاز میزنی ...تا حالا دوبار هم لپ منو گاز گرفتی که جای دوتا دندونت رو لپ راست و چپم به صورت کبودی مونده....... خیلی تو چهاردست و پا رفتن ماهر شدی و به سرعت از این ور خونه میری اونور خونه......یک هفته هم میشه که یاد گرفتی دستتو به مبل و میز و زیر تلویزیونی بگیری و بلند بشی.........اوایل زیاد کنترل نداشتی و پاهات ضعیف بود زود میفتادی اما حالا مدت طولانی تا ١٠ دقیقه هم شده که سر پا می ایستی و اگه چیزی زیر پات باشه میکشی بالا . میری روی مبل......... با اسباب بازیهات خیلی قشنگ بازب...
24 اسفند 1391

دو تا دندون داری خرگوش مامان

چهارشنبه .........بردمت خونه آقاجون و رفتم دانشکده.......٦٠ تا دانشجو تو کلاس بود.کلاس شلوغم مکافاتیه........مامان جون و مادربزرگت هر دو آش دندونی درستیدن........ظهر خونه آقاجون خوابیدم و رفتم مطب...شبم برگشتیم خونه خودمون و پدرت رفت خوابید چون میخواست ساعت ٤ صبح با داداشش برن تهران......... پنجشنبه.........بیدار که شدیم ساعت ٩ بود و پدر رفته بود با هم بازی کردیم و بردمت خونه آقا جون.زنگ زدم دکتر ن و غ و م و ر و ا را برای فردا عصر دعوت کردم..........کمی بداخلاق بودی........غروب دیگه خیلی بیقرار بودی ......حاضرت کردم و رفتیم خرید....تو فروشگاه گذاشتمت تو چرخ دستی و با هم گشتیم....بعدش هم گوشت و سبزی خریدیم.تا رسیدیم خونه حاضر شدیم .و ر...
6 اسفند 1391

دندان سپهر کوچولو

شب جمعه  از ساعت سه و نیم تا ٦ صبح یم ربع به یک ربع بیدار میشدی...........هلاکم کردی..کم خوابی اذیتم میکرد.........نزدیکای ٧ صبح پدرت اومد.......اما توان بلند شدن نداشتم..خوابیدم تا ٩.................با زنگ مریم بیدار شدم..همیشه جمعه ها نزدیک ١١ صبح میومد اما حالا که من کمبود خواب دارم زود اومد........محبور شدم بیدار شم.......شما هم بیدار شدی...........پدر جونت حلیم خریده بود......اما دیگه سرد شده بود و سفت بود..........یک قاشق خوردم.........شما هنوز تب داشتی و بیقرار بودی..........تا ١١ تو بغلم بودی و بردمت رو تخت .......پدرت اومد بردت و من خوابیدم تا ١٢.......کمی بهتر شدم.......قراربود بریم باغ خاله جون............تا حاضر شدیم و ...
1 اسفند 1391
1